آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

پدرجون

امروز وقتی از حموم آوردمت و داشتم موهاتو شونه میکردم یاد خاطرات کودکیم افتادم که دوست داشتم همش با بابا برم حموم یا اینکه بابای مهربونم موهامو شونه میکرد آروم و با دقت، هنوز یه دستش که رو شونه هام بود و با دست دیگه موهامو شونه میکرد رو حس میکنم. یادمه مامان که موهامو محکم می بست سرم خیلی درد می اومد و اونوقت بابا می اومد و از اول برام می بست. بابا آدم آرومیه و روحیه لطیفی هم داره چقدر برامون قصه میگفت و شعر میخوند. احساس خودم و حتی بقیه اینه که بابا منو بیشتر دوست داشت و این حس رو حالا برای شما داره . بینهایت دوستت داره و برات وقت میزاره شما هم که فقط پدرجون پدرجون میکنی. با هم میرین دوچرخه سواری با هم غذا میخورین کنار هم میخواب...
30 دی 1390

کجایی آخه؟؟؟؟؟؟

دختر خوب مگه آدم مادرش رو تنها میزاره؟ دلم برات تنگ شده. چیکار کنم مامانی که نفسم به نفست بنده. شام رفته بودیم خونه مامانم از اونجایی که شما ساعتی دلت براشون تنگ میشه تصمیم گرفتی شب اونجا بمونی. جالبش اینجاست چند روز پیش به من گفتی مامان منو ببر خونه ام. گفتم خونت اینجاست پیش من و بابایی بهم میگی اینجا خونه شماست من با مادربزرگ و پدربزرگم زندگی میکنم. الان ساعت 45 دقیقه بامداده و من بدون شما خوابم نمیبره اینم یه عکس از شیطونیت: ...
29 دی 1390

لالایی

      لالایی کن بخواب خوابت قشنگ گل مهتاب شبات هزار تا رنگه یه وقت بیدار نشی از خواب قصه یه وقت پا نزاری تو شهر غصه لالایی کن مامان چشماش بیداره مثل هر شب لولو پشت دیواره دیگه بادکنک تو نخ نداره نمی رسه به ابر پاره پاره   لا لالایی گل لالا مهتاب اومده بالا موقع خوابه حالا لالالایی گل نی نی خوابهای خوش ببینی روی ابرا بشینی لای لا لا لای لالالا لای لالالایی       ...
14 دی 1390

من و دخترم

میدونی این روزا عاشق چیت شدم اینکه دوست داری شبها فقط پیش من بخوابی اونم روی دستم، اینکه قبل از خواب کتابت رو میاری و تو تخت برات شعر میخونم تا خوابت ببره، اینکه  نیمه های شب هی به صورتم دست میکشی تا مطمئن بشی من هستم، اینکه صبحها از روی صدای پاهات میفهمم بیدار شدی و دستامو باز میکنم تا تو بیایی تو بغلم و وقتی میخوام برم برات صبحانه آماده کنم با بغض میگی مامانی چرا منو جا میذاری، اینکه صورت خواب آلود و پف کردتو خیلی دوست دارم ......................... اینم چند تا عکس از دختر نازم: قربون اون ژستت بشم کجا فرار میکنی اروم بگیر تا ازت عکس بگیرم    باز که عروسکهای خاله جون رو کش...
13 دی 1390

مامان من دیگه بزرگ شدم

الهی من قربونت بشم، عزیز دلمی. خودمونیما خوب مامان رو از رو بردی، هی من تنبلی میکردم هی امروز و فردا میکردم که دخمل گلم خودش خسته شد و به من  گفت مامان من دیگه بزرگ شدم پوشک نمیخوام............  پریشب دیگه اراده کردی و منم در نهایت تنبلی مجبور شدم از پوشکت بگیرمت   . دختر بزرگ من الان دو سال و ده ماه و شش روز داره. عاشقتم گوله  نمک...............نکن اینکار رو با من. راستی هر وقتم که دستشویت میگیره این  شعرو برام میخونی:                مامان بدو جیش دارم            &...
7 دی 1390

یلدای 1390

عزیزم امسال سومین شب یلدای بود که شما هم با ما جشن گرفتی.مثل سالهای پیش رفتیم خونه مادرجون(مامان خودم). خاله عصمت اینها هم بودن(شما هم که عاشق خاله و دخترخالم هستی) کلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به شما که فکر میکردی تولدته، حسابی رقصیدی و شمع فوت کردی و شب یلدامون رو پرفروغ تر کردی.میدونی چیه تا وقتی تو هستی من خورشید میخوام چیکار،بذار همه شبها شب یلدا باشه، من خورشید زندگیمو دارم دیگه از تاریکی نمیترسم تو بهم جرات میدی. شب یلدای من اون روزی به صبح رسید که دختر گلم به دنیا اومد. از بس مشغول بودی به زحمت ازت چند تا عکس گرفتم: سفره یلدای ما اینجا محو تماشای کیکی   اینجا هم که مشغول خوردن ...
2 دی 1390

دوستت دارم نبض تپنده زندگی

دختر ناز من،دلم میخواد تو هر سطری تو هر کلمه ای داد بزنم که عاشقتم. روزی صد هزار بار میبوسمت.شما هم با اون دل کوچیکت کارای میکنی که منو تا عرش میبره: وقتای که دستای کوچیکت رو دور گردنم حلقه میکنی، وقتی هر لحظه بهم میگی دوست دارم عاشقتم یه دنیا، شبا که فقط رو دستای من خوابت میبره، نیمه های شب که تو دل خوابی و صدام میزنی مریم کجایی و تو خواب بهم میگی دوستت دارم، روزای که با هم خاله بازی میکنیم یا وقتای که میگی مامان من سیندرلا هستم بعدش میگی نه یه شاهزاده واقعی هستم، شبا موقع خواب که حتما باید برات کتاب بخونم تا خوابت ببره، صبحها که تا پا میشی دمپایی تو میپوشی و با قدمهای تند میای پیشم موهات دور سرت میرقصن و اون صورت...
1 دی 1390
1